گسست های فرهنگی در سطح ملی زمینه ساز عمیق تر ساختن فرهنگ های محلی
نویسنده : مهرالدین مشید نویسنده : مهرالدین مشید

 

 

 

عدم رشد متوازن و همسان فرهنگی میان اقوام و باشنده گان گوناگون یک کشور که عواملل متعدی داخلی و خارجی را در بر دارد ، گسست های مرگبار بیرون فرهنگی گست های دردناک درون فرهنگی را نیز به بار می آورد که این گسست ها به مثابۀ حلقۀ انفضال ملیت های مختلف در یک کشور واحد گردیده و به مثابۀ خلایی زمینه ساز تهاجم  کشور های استعماری  و حتی توجیۀ کنندۀ تهاجم آنان میگردد . این گونه گسست ها در دراز مدت گسست های فرهنگی را در سطح ملی در پی می آورد . گسست های فرهنگی ملی گسست های اجتماعی را به بار آورده و گسست های اجتماعی حوادث دردناکتری را در قبال داشته که از هم پاشی های دردناک اجتماعی و آشفتگی های سیاسی از دست کم ترین پیامد های آن به شمار میروند . از همین رو است که عقب مانی های فرهنگی به مثابۀ فاجعه یی دامنگیر ملت ها شده و نه تنها حوزههای گوناگون زنده گی آنان را به خطر جدی مواجه می سازد ، زمینه های رشد و توسعه را از آنان گرفته و این عقب مانی ها در مجموع بستر مناسبی  برای تهاجم کشور های استعماری گردیده  که زمینه را برای هجوم بیگانگان به آن فراهم میسازد .

در این بحث بیشتر به گسست های درون فرهنگی پرداخته خواهد شد که چگونه این گونه گسست وارد حلقۀ درون فرهنگی شده حلقات کلی فرهنگی و هویت فرهنگی و ملی را آسیب پذیر میسازد . یا اینکه چه زمانی فرهنگ ملی از تحرک باز میماند و جنان ار فرهنگ جهانی عقب میماند که این عقب مانی بالاخره ار هم پارچگی درونی فرهنگی را در سطح ملیت ها پدیدار میسازد و در این حال از هم پاشیده گی و آشفتگی ها در سطح فرهنگ ملیت ها بارزتر میگردد .  در این خلای فرهنگی ملی است که  عناصر گوناگون فرهنگی اعم از افکار ، باور ها ، سنت ها ، آداب ، رواج ها ، عنعنات ، فوکلور ، ادبیات محلی و  ادبیات کودک دچار تشتت می شود و بصورت کل مجموعه ار ارزش های معنوی و مادی یک کشور که به شکل کافی و موثر در جامعه متجلی اند  و عناصر فوق در ساختار گسترده  و ارتباطات  پیچیده یی  هویت تاریخی و ملی شهروندان یک کشور را میسازند ،  به نحوی در ظرف تحجر پراگنده میگردند .  در این صورت است که که فرهنگ ، هویت و ارتباطات به مثابۀ مثلث ناشکننده یی در برابر هر گونه تحولات بیرون فرهنگی قامت برافراشته و به مثابۀ "تابویی" خود نمایی  می کند که حتی نزدیک شدن عناصر فرهنگی بیگانه بر آن امر نامشروع و حرام به شمار برود .  این مقاومت فرهنگی جلو هر نوع  رشد فرهنگی را گرفته و فرهنگ های محلی را از هر زمانی آسیب پذیر تر می گرداند که جاده را برای توطیه های استعماری صاف تر مینماید .

ساختار هویتی ، فرهنگی و تاریخی این مثلث گرچه به ظاهر ساده مینماید ؛ اما در اصل خیلی پیچیده و بغرنج است که هر گونه شکننده گی آنرا در برابر حوادث بیرونی به مشکل مواجه مینماید ؛ زیرا  این مثلث به گونۀ طبقات زمین است که طی سالهای طولانی بعد از تحولات و تغییرات تکتونیکی و جیولوژیکی زمین در نتیجۀ فشار های طبقات مختلف خورد کننده و ترکیب کنندۀ زمین بوجود می آید . از همین رو است که روند تشکل فرهنگ در یک کشور نمی  تواند به شکل پروژه باشد ؛ زیرا در یک پروژه  برنامه ، مواد ، ماشین و آلات و تمام هزینه ها از قبل پیش بینی شده و به منصۀ اجرا گذاشته می شود ؛ در حالیکه تشکل فرهنگی در یک کشور یک پروسه است که در روند تاریخ شکل می یابد .  پایایی و ثبات آن وابسته به پویایی  و بالنده گی آن است . به هراندازه ییکه بالنده باشد ، به همان اندازه سریعتر رشد مینماید و توسعه یافته و به تدریج از سطح ملی بیرون شده و در سطح فراملی احراز موقعیت مینماید . بسیاری از فرهنگ ها در طول تاریخ نابود شده اند و اگر چیزی  هم از آنها باقی مانده ، بصورت مستقل نه ؛ بلکه عناصر آن به نحوی خود را در درون عناصر فرهنگی دیگر مخفی نگاه داشته وبه گونۀ مخفی به حیات خود ادامه داده است . این عناصر دیگر هویت مستقل نداشته و در تارو پود عناصر فرهنگ بیگانه به تحلیل رسیده اند و هضم شده اند . به گونۀ مثال امروز رگه ها و عناصر فرهنگی ادیان و فرهنگ ها و تمدن های مختلف اعم از اوستایی ، زردشتی ، بودایی ، مسیحی ، یونانی ، یهودی ، هندویی را بصورت واضح می توان در درون عناصر فرهنگی کشور ما  بصورت واضح قابل مشاهده و درک  است  و از ترس چنان در لاک فرهنگی بیگانه افتاده اند که روپوش محکمی از عناصر فرهنگی جدید به روی خود کشیده اند که به مشکل قابل تفکیک هستند .  ار همین رو است که عناصری از فرهنگ اوستایی ، زردشتی ، بودایی ، یونانی ، یهودی و مسیحی و برهمنی از اضافه تر از 5000 سال پیش بدین سو در فرهنگ اسلامی و افغانی ما موجود بوده و از ترس افشا نشدن روپوش دینی را به خود گرفته است ، زیرا دین حاکم اجازۀ ظهور را برای آن نمیداد و نمیدهد . عناصر فرهنگی یاد شده در جمیع سنت های اجتماعی و فرهنگی ما دخیل اند و در روش های گوناگون اجتماعی ما از آوان تولد تا زمان مرگ به گونه های مختلفی تار دوانیده اند و ظاهر می شوند .  به این ترتیب بریدن از این فرهنگ که ریشه در هزاران سال دارد و از هزاران سال بدینسو در رگ رگ حیات فردی و اجتماعی ما خانه کرده است ، کار ساده نه که حتی محال است ؛ زیرا ارزش های هزاران سال ییکه در وجود یک انسان طی هفتاد سال یا کمتر از  آن به تدریج رسوب مینمایند . آیا ممکن است که به زودی ارزش هزاران ساله را در برابر ارزش هفتاد ساله تعویض نمود ؟ در  حالیکه عمر اصلی آن به هزاران سال میرسد .  از همین رو است ک هر فردی که در یک جامعه زنده گی میکند ،  تمام اررش های فرهنگی نسل های گذشته را به میراث گرفته و تمامی ارزش های فرهنگی آن در تار و پود ذهنش خانه کرده اند و تعلقات او را به نحوی با تمام آنها برقرار نموده است .  از همین رو است که فرد در یک جامعه بدون آنکه بداند ، همزمان هم مسلمان است و هم زردشتی ،  بودایی ، ه برهمنی است و به همین گونه به آیین  دیگری تعلق دارد  ؛ اما او با این هم در چهارچوب غلبۀ فرهنگ غالب احساسات فرهنگ غالب را ا حساس مینماید و ارزش های آنرا در خود غالب می یابد ؛  در حالیکه تمامی ارزش های فرهنگی دیگر نیز در او رسوب کرده اند . با این تعبیر زدودن ارزش های فرهنگی در یک انسان کار ساده یی نیست وتنها در سایۀ تلطیف فرهنگی است که می توان عناصر فرهنگی تازه را وارد فرهنگ بومی کرد و در یک روند قانونمند به قوامش رساند . در سایۀ قوام فرهنگی است که عناصر گوناگون فرهنگی مجال سازش و مدارا را پیدا مینمایند .

از همین رو است که در یک کشور ملیت ها ،  اقوام  ، مذاهب و ادیان  گوناگون با رسم و رواج ها و سنت های مختلف بصورت مشترک در کنار هم زنده گی داشته و بدون آنکه که این سنت ها و رواجهای مختلف مانعی بر سر راۀ  زنده گی  آنان ایحاد نماید ، در فضای صلح و همزیستی مسالمت آمیز به حیات خود ادامه میدهند . در واقع بستر فرهنگی ییکه فضای زیست همگانی را در یک کشور بوجود می آورد و به نحوی هویت یک ملت واحد را رقم میزند ،  فرهنگ آن ملت به شمار میرود .  این فرهنگ برخاسته و پرورش یافته در دامان فرهنگی ملیت ها ، اقوام ، مذاهب و ادیان گوناگون است که در یک روند دشوار و طولانی بهم بافت محکمی خورده و عناصر و جلوههای گوناگون آنها در تار و پود عناصر فرهنگی کل کشور چنان تنیده شده که استواری فرهنگی و هویت تاریخی و ملی آن کشور را به نمایش میگذارد . به گونۀ مثال امروز در افغانستان اقوام ، ملیت ها ، مذاهب و ادیان مختلف زنده گی دارند  . هر کدام این ها دارای سنت ها و رواج ها ، باور ها و اعتقادات خاصی اند که با دیگری متفاوت هستند ؛ اما این تفاوت ها مانع زیست با همی مسالمت آمیز آنان نشده است . علت آن بافت فرهنگی بزرگ تری است که تمامی ارزش های عناصر فرهنگی قومی ، ملیتی ، زبانی ، مذهبی و دینی در آن عجین شده  است .   این عناصر در آن متبلور گردیده است و به گونۀ استواری شیرازۀ فرهنگی کل کشور را در ساختار ملی بوجود آورده است .

دربستر همین فرهنگ است که فردی در جامعه پرورش می یابد ودر دامان آن به بالنده گی و شگوفایی میرسد . رابطۀ این فرد با فرهنگ رابطۀ یک طرفه نبوده ؛ بلکه این رابطه دو طرفه بوده و یکی بر دیگری تاثیر گذار است . فرهنگ است که در دامان خویش زمینۀ پرورش فرد را میسر میسازد و باز هم همین فرد است که با کار فکری و فرهنگی خود اسباب بالنده گی فرهنگ را مساعد میگرداند . کار فردی فرهنگی او در کنار سایر افراد ، نهاد ها و سازمان های فرهنگی سبب پویایی فرهنگی می شود . این بدان معنا نیست که وابستگی فرهنگی از نقش انسان در ساختن فرهنگ بکاهد ؛  بلکه فرد در جامعه به مثابۀ پیامبری است که در هر گام مسؤولانه و آگاهانه برای بالنده گی های فکری و فرهنگی گام برمیدارد .

رشد فرد در  جامعه مانند درختی است که به تدریج با عبور از کودکی جوان می شود و بعد از بلوغ به  پیری میرسد . به همین گونه جوامع بشری هم دوران کودکی و جوانی را سپری کرده و بعد از رسیدن به بلوغ فکری به کهولت میرود . با تفاوت اینکه این روند را  جوامع بشری بصورت یکسان طی نمی کند ، روند یاد شده در شماری جوامع بطی ، در شماری سریع و در شماری هم بصورت میانه به پیش میرود .  طبیعیی است  ، در این روند کشور هایی بیشتر آسیب  می بینند که در عقب قافلۀ پیشرفت قرار دارند . بصورت قطع این پیشرفت و پسرفت رابطۀ ناگسستنی یی با پیشرفت و پسرفت فرهنگی آنان دارد و چه بهتر این که گفته شود ، پیشرفت های فرهنگی رابطۀ تنگا تنگی با پیشرفت  های سیاسی ، اقتصادی و ا جتماعی یک کشور دارد . در بسا موارد ساختار های فرهنگی تعیین کنندۀ میزان پیشرفت ها در حوزههای گوناگون میباشد . به هر اندازه ییکه این ساختار ها آسیب ببینند یا آسیب پذیر شوند ، به همان انداره در حوزههای معین گسست های سیاسی ، اقتصادی  و اجتماعی بوجود می آید که در این میان گسست های اجتماعی خطرناکتراز هر گسستی بوده و خلای ایجاد شده از آن به مشکل قابل جبران است ؛ زیرا پر کردن فاصله ها میان گسست های سیاسی و اقتصادی کمتر زمانگیر است تا پر کردن خلای حاصله از گسست های اجتماعی . هر گاه در یک جامعه گسست اجتماعی رونما گردد ، برای پیوند چنین گسستی شاید نسلی به قربانی گرفته شود ؛ در حالیکه بیرون بر آمدن نسلی از پیوند دادن گسست های اقتصادی و سیاسی امری بدیهی است . 

بدون شک رونمایی گسست های اجتماعی  و باز تاب آن در گسست های فرهنگی به شکل کلی یا جزیی ضربۀ شکست ناپذیری بر پیکرۀ  فرهنگی و اجتماعی یک کشور وارد مینماید ؛ اما در این میان گسست های درون فرهنگی به مراتب خطرناکتر از گسست های یبرون فرهنگی است ؛ زیرا  گسست های درون فرهنگی گاهی اسباب درون گسیختگی های هویتی ، تاریخی و ملی را به بار می آورد که در دراز مدت به گونۀ دیوار های آهنین میان اقوام و ملیت ها سبب جدایی هایی خطرناک و اسفناکی میان آنان میگردد . از همین رو گسست های فرهنگی در سطح ملی در اکثر موارد درز های عمیق تر را میان فرهنگ های محلی بوجود می آورد که در دراز مدت خیلی زیانبار و حتی جاده صافکن برای استعمار است .


April 7th, 2013


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
علمي و معلوماتي